معنی صرفه جو

لغت نامه دهخدا

صرفه جو

صرفه جو. [ص َ ف َ / ف ِ] (نف مرکب) مقتصد. آنکه در خرج کردن اندازه نگاه دارد. پس اندازنده.


صرفه

صرفه. [ص َ ف ِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان گروه بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت. 18هزارگزی شمال ساردوئیه به 12 هزارگزی باختر راه مالرو ساردوئیه به راین. سکنه 18 تن. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

صرفه. [ص َ ف َ / ف ِ] (اِخ) منزلی است از منازل قمر و آن یک ستاره است روشن پس زبره و تسمیه ٔ آن بدین نام از آن جهت بود که با طلوع آن سرما برود. (منتهی الارب). ستاره ای است روشن از قدر اول بر ذنب اسد، ماه در جهت جنوب محاذی او شود و آن منزل دوازدهم قمر است. (جهان دانش ص 119). منزل دوازدهم از منازل قمر پس از زبره و پیش از عواء. منزل دوازدهم است از منازل قمر و آن از آخر زبرهاست تا چهار درجه و هفده دقیقه و هشت ثانیه از سنبله و نزد احکامیان منزلی نحس است. ذنب اسد. قطب الاسد.نام کوکبی از دب اکبر. (نفایس الفنون):
همه با ساز و پرگوهر بسان چرخ با کوکب
پر از پروین پر از صرفه پر از شعری پر از کیوان.
مسعودسعد.
بی صرفه در تنور کن آن زر صرف را
کو شعله ها به صرفه و عوا برافکند.
خاقانی.

صرفه. [] (اِخ) (خانه ٔ فال گری) و آن شهری فینیقی می باشد که در ساحل دریا در نزدیکی صرفند حالیه که هفت میل از صیدا و چهارده میل از صور دور است و ایلیا درآنجا پناه برده با آن بیوه زن مادامی که در اراضی اسرائیل قحطی بود بسر برد. (اول پادشاه 17:8- 24). و مسیح آن را مذکور داشته است. (لوقا 4:26). فعلاً از آن بجز خرابه هائی چند که تخمیناً به قدر یک میل به کنار دریا امتداد دارد و دارای چند قطعه ستون می باشد چیزی باقی نیست در آنجا محلی هست که آن را قدس نامند و دور نیست که همان زیارت گاهی است که صلیبیون آن را به خیال خانه ٔ بیوه زن بنا کردند و این زیارت گاه را قبری نیست، زیرا بعضی بر آنند که ایلیا زنده است و دردنیا گردش همی کند و افسانه بر آن است که... عیسی وقتی که بدین موضع رسید استراحت فرمود و در آنجا قدری ماند اما ده صرفند حالیه بر جانب رأس صرفند بمسافت یک میل بساحل مانده واقع است. (قاموس کتاب مقدس).


صرفه بر

صرفه بر. [ص َ ف َ / ف ِ ب َ] (نف مرکب) سودبر. صراف:
هیچ دو جو کمتر است نقد زمانه
صرفه بران را از این عیار چه خیزد.
خاقانی.

فارسی به انگلیسی

صرفه‌ جو

Economical, Economizer, Frugal, Provident, Prudent, Sparing, Spartan, Stinter, Thrifty

واژه پیشنهادی

صرفه جو

مقتصد

فرهنگ معین

صرفه جو

(~.) [ع.] (ص فا.) آن که در خرج کردن اندازه نگه دارد، مقتصد.


صرفه

افزونی، بهره، فایده. [خوانش: (صَ فِ) [ع. صرفه] (اِ.)]

فرهنگ عمید

صرفه جو

صرفه‌جوینده، کسی که در خرج کردن پول یا مصرف کردن چیزی اندازه نگاه دارد، مقتصد،


صرفه

(نجوم) ستاره‌ای روشن از قدر اول بر ذنب اسد که منزل دوازدهم ماه است: بی‌صرفه در تنور کن آن زر صرف را / کاو شعله‌ها به «صرفه» و عوا برافکند (خاقانی: ۱۳۴)،
سود، بهره، فایده،
[قدیمی] مهره‌ای که زنان با آن مردان را افسون می‌کنند،
* صرفه بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سود بردن، بهره بردن: ترسم که صرفه‌ای نبرد روز باز‌خواست / نان حلال شیخ ز آب حرام ما (حافظ: ۳۸)،

حل جدول

صرفه جو

مقتصد

فارسی به عربی

صرفه جو

رخیص، مقتصد

فارسی به آلمانی

صرفه جو

Billig, Genügsam

فرهنگ فارسی هوشیار

صرفه

‎ اودم از خانه های ماه، ژکوری تنگی در هزینه، سود بهره، افزونی، فریب ترفند ‎ افزونی فضل، سود فایده بهره. یا به صرفه شماست. به سود شماست، بخل تنگی در خرج، صرفه جویی، حیله مکر.

گویش مازندرانی

صرفه

سود

معادل ابجد

صرفه جو

384

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری